آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

روزمرگی

عزیز دل مادر گاهی به این موضوع فکر میکنم،هر روز که میگذره تو داری بزرگ و بزرگتر میشی و من دارم فرصت بودن در کنار تو رو روز به روز بیشتر از دست میدم. بلاخره یه روز میآد میری مدرسه،دانشگاه،ازدواج...دیگه مثل الآن نمیشه دائم کنارم باشی با این اوصاف حس قشنگی دارم،یه حس مادرانه خدارو شکرت بخاطر این حس. عزیزم هر روز که میگذره چیزتازه ای به من یاد میدی،از اینکه همه رو دوست داری و محبتت و ابراز میکنی.از اینکه اوضاع هرجوری باشه تو میخندی و دوست داری اطرافیانت هم شاد باشند.از اینکه همه چیز این دنیای بزرگ با تمام جذابیتش برای تو حکم یه بازی و داره و... عزیز دوست داشتنیم به وجودت افتخار میکنم و تا آخر عمرم کنارت میمونم تا ه...
30 مرداد 1392

لالایی...

  لالا لالا گل ریحون            دوتا فال و دوتا فنجون                                                     توی فنجون تو لیلی               تو خط فال من مجنون لالا لالا گل خشخاش      چه نازی داره تو چشماش                                       &nbs...
28 مرداد 1392

حیوانات اتاق آرتین

خیلی خیلی خوشحالم که این استیکر(مزرعه) رو برات خریدم به نظرم با وجود این استیکرها بود که اینقدر به عکس ها توجه میکنی و عکس که میبینی میگی عس (بعضی وقتا عسک). از حیوانات تو اتاقت که عکساشونو چسبوندم به جز چندتاشون که کمتر میبینی همه رو بلدی و یه پروانه پارچه ای کوچک داری که هر وقت میبینیش میگی پرپرپر . پیشی به هر نوعشو می شناسی(زنده یا تو کتاب یا عکسش.. ) چند روز پیش رفتیم پیش دوست بابا افشین یه سگ بزرگ داشت و وقتی صداش میزدیم پارس میکرد و از اون به بعد تو اتاقت عکس سگ و نشون میدی میگی هاپ هاپ.جوجه کوچولوهارو خیلی دوست داری مخصوصا آخریشو که یکم خسته است همیشه اول که میری تو اتاق یه راست میری سراغشون و صداشون میکنی .خانم گاوه او...
28 مرداد 1392

یک بعد از ظهر با پدر...

گوگولی مامان ،دیروز بعد از ظهر بابایی شما رو برد تو حیاط تا من که در 48 ساعت گذشته فقط 5 ساعت خوابیده بودم(البته به لطف شما،آخه چند شبه که خوب نمیخوابی )  یه استراحت کوچولو بکنم. بابایی کلی عکس از شما گرفته که برات میذارم: برای دیدن بقیه عکس ها بدو برو ادامه مطلب... اینم دوتا عکس خیلی هنری بابایی از اینکه اینقدر به من خوش گذشت ممنونتم و دوست دارم پ.ن: جمعه با بابا افشین و دوس ت بابا رفتیم سیرک پهلوان خلیل عقاب و آرتین کلی بهش خوش گذشت،اونجا برنامه های جورواجور داش...
27 مرداد 1392

برای تو.....

آنگاه که با توام هیچ روزی را فراموش نمیکنم ، که همه آنها یکی از زیباترین روزهاست و شیرین ترین خاطره ها ، و گرم ترین لحظه ها ! پسر عزیزم: در آغوش منی ، آرام تر از همیشه ، و ای کاش میشد که همیشه اینجا بمانی، آغوشم را آخرین سرپناه خود بدان... همینجا میمانم و میدانم که میدانی  تو را دوست دارم ،خیالت راحت باشد هیچگاه تنهایت نمیگذارم. پسرم بدان که قلبم بدون تو زنده نیست ما عاشقانه مانده ایم برای تو ، تمام نگاهت را هدیه کن به چشمان عاشق ما… هر زمان فکر بی تو بودن میکنم نفسم میگیرد، اگر نباشی قلبم بی صدا میمیرد، مثل حالا باش ،        &nbs...
26 مرداد 1392

پنج شنبه های شیرین

عزیز مادر ،چند هفته ای هست که آقا آرسام بدلیلی صبح های پنج شنبه مهمون باباجون مصطفی اینا هست و شما هم که عاشق آرسام جون وقتی صدای باباجون مصطفی با آرسام و از راه پله میشنوی دیگه نگه داشتنت تو خونه کار غیر ممکنیه و همیشه خیلی زود باید بریم پیش آرسام جووووووون.   امروز صبح تو خواب و بیداری داشتی شیر میخوردی که صدای آرسام و از تو حیاط شنیدی ،انقدرخوشحال شدی که قابل بیان نیست و زود بلند شدی از تخت اومدی پایین و طبق عادت همیشگی با من بای بای کردی و به سمت درِ خونه تاتی کنان حرکت کردی و از اونجا که هنوز صبحانه نخورده بودی مجبور شدم برات سی دی مورد علاقتو (بیبی برین)بذارم تا اول صبحانه بخوری بعد بریم پایین. ...
25 مرداد 1392

شعرهای ما....

سلام عروسک قشنگ مامان .این شعرهارو من روزها برات میخونم و شما هم با شادی گوش میدی حیوانات مزرعه سگ حیوونی باوفاست                              جاش توی باغ وصحراست                                                     ...
24 مرداد 1392

این روزها...

سلام عزیز دل مامان .هر روز شیرین تر میشی و یه کار جدید یاد میگیری ،با حرف زدنت و کارایی که میکنی قند تو دل من و بابا افشین آب میشه .بیش از حد تصور برامون عزیزی و خدارو برای وجود نازنینت هزار بار شکر میکنم. آرتین جونم،یادگرفتی نماز میخونی و هر روز وقتی نماز میخونیم شما هم میآی کنار من میشینی و الله و اکبر میکنی(قشنگ دستاتو میاری بالا کنار گوشت و بعد میاری پایین) بعداز غذا خوردن بهت میگم آرتین خدارو بابات نعمت هاش شکر کردی و شما دستاتو میآری بالا(عاشق این دنیای ساده و پاکتم) عاشق بکوب بکوبی و هرچی دستت میاد(مخصوصاً موبایل بیچاره بابا افشین) محکم میکوبی زمین و از این کارتم کلی لذت میبری همه اعضای خانواده حتی رهام کوچولو ر...
23 مرداد 1392

این روزها...

قشنگ مامان از کارای جدیدت بگم که کلاً خیلی با پیام های بازرگانی حال میکنی مخصوصاً آهنگ شامپو گلرنگ و بستنی پاندا هر کجا باشی تند خودتو میرسونی پای تی وی و شروع میکنی به قر دادن و رقصیدن و دست زدن دیگه اینکه گلم یاد گرفتی از پله ها بالا میری و اصرار فراوان داری که پله هارو خودت بالا و پایین کنی منم که عاشق این کاراتم فقط پشت سرت میآم تا خدایی نکرده یه وقت نخوری زمین عروسکم یکی دیگه از دندوناتم در اومد(نیش بالا سمت چپ) و دندون بعدی هم تو راهه کلی برای در آوردن این دوتا دندونت اذیت شدی و درد کشیدی.مامان فدای تو بشههههههههه. پسر دلبندم دیروز این ماشین اتوبوس و که در حال حرکت آهنگ میزنه و رو برای اولین  بار بر...
22 مرداد 1392

نامه به پسرم...

پسرم: اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت ... دلگیر مباش ! که نه تو گنهکاری و نه او ... آنگاه که مهر می ورزی مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا می کند پس خود را گناهکار مبین ... من عیسی نامی را میشناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد و تنها یکی سپاسش گفت ! من خدایی میشناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر کفر ! پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند از تو برای مهربانیت قدردانی میکنند ... پس از ناسپاسی هایشان مرنج و در شاد کردن دلهایشان بکوش ... که این روح توست که با مهربانی آرام میگیرد تو با مهر ورزیدنت بال و پر میگ...
21 مرداد 1392